شعری از ساناز

"بودن یا نبودن "

نمی دانم از درد گریختی

یا من ؟!

که دستهایم طعم درد می دهد

وصدایم شبیه توبه ی گرگ است !

 

من از آواره گی _ سالهای _ پیش از این  با تو حرف زدم

و زندگی مستعارم را

به پیشنهاد تو

از تناسخ خاطره های ناقصمان

به بلوغ دردناکی مبتلا کردم

 

 

چه اعتراف سهمناکی بود

وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید

و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید

 

تو می دیدی چگونه حرفهای تردم

شبیه شعر می شود

و من از ستوه این همه حرف

چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟

 

 

من صریح تر از لهجه ی آفتاب سوختم

و این شهامت  تلخ زنانه را

لای سیگارهایم سوزاندم

تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها .

 

ولی کاش

شکوه تنهاییم را نمی آشفتی !

 

من ا ز زل زدن خورشید

روی پنجره بیزارم

و بخشش ابر

یادم داد که ببارم وبگذرم...

 

حالا آینه ها را

به باقی روزهای تو تقدیم می کنم

تا از انعکاس خنده هایت مست شوی

 

"بودن یا نبودن "

مسئله این نیست

 

حرف سر _ نیستی  و نبودن توست.

شعری از آلاله

کبوتر و آسمان_ فریدون مشیری

بگذار سر به سینه‌‌ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده‌ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه‌ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته‌جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت

تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب
بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب
 

 

سایت  آلاله 

www.azizedelamehsan.blogfa.com


شعری از آلاله

کبوتر و آسمان_ فریدون مشیری

بگذار سر به سینه‌‌ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده‌ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه‌ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته‌جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت

تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب
بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب
 

 

سایت  آلاله 

www.azizedelamehsan.blogfa.com