شعرها قسمت اول

 

شعرهای خود را برای من بفرستید تا آنها را در این قسمت قرار بدهم.

 


خیال تو

 

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست


شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست


یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست


خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست


من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست


تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست


--------------------------------------------------------------------------------
 

یاس عشق

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند


--------------------------------------------------------------------------------


 

روزگار غریبی است ...


سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

 


همیشه معنی صد اضطراب  ...  من، بی تو

همیشه دیدن بی پرده  ی شما در خواب 

 


 چه عاشقانه ی  پوچی!  تو خوب می دانی

 میان این همه رویا   ، فقط تویی کمیاب

 


و من چه خسته تو را چون سراب می جویم

چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب!

...

 

 

 

 کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند

بسازد از تن من  قطعه قطعه های مذاب

 

و یا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل... 

 بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب


   ...


خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

 

چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

 نه حرف مانده برایم ،  نه عشق های مجاب

 

 بیا... تمام کن این انتظار را در من

 بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...

 

 


یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

 هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب


--------------------------------------------------------------------------------


 

 

عاشقی


چشمک بزن چراغ  ِ خیابان  ِ عاشقی !

در بهت ِ  چشم  ِمرغ  ِغزلخوان ِ عاشقی


 

شاید بهار هم  ، شبی از دوردست  ِخویش

تن در دهد به سوز ِ زمستان  ِ عاشقی


 

قدری بخند در شب دلگیر ِ  چشم من

برقی بزن ستاره ی خندان عاشقی !


 

عیسی بیا که وقت دمیدن رسیده است

بر پیکر ِ  الهه ی بی جان عاشقی


 

اینجا نشسته ام و تنم شسته می شود

با بغض های ابر ِ  بهاران ِ عاشقی


 

گاهی نظر به چشم  ِ پر از شور ِ زندگیت

گاهی به سوی قبر ِ شهیدان ِ  عاشقی


 

در خواب ِ  گریه های خودم غرق  می شوم

این رعد و برق هرشب و باران  ِ عاشقی

 


ای کاش بعد  ِ مـُردن  ِ من  ، دوستان  ِمن

دفنم کنند در غزلستان  ِ عاشقی


--------------------------------------------------------------------------------


 

غزلی برای تو


اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر  دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

 

--------------------------------------------------------------------------------


 

نشان تو


از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
 
 رنجیده ام  از آسمان ،  قطع امیدم کرد
دنباله  ی رنگین کمانت را نمی دانست


اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ،  طعم لبانت را نمی دانست
 
قیچی شدم ،  بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ  آسمانت را نمی دانست

لای ورقها  ، نامه ها  ، دفترچه ها   گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست


--------------------------------------------------------------------------------  

 

منتظر شعرهای شما هستم.


   


شعرها قسمت دوم

 

شعرهای خود را برای من بفرستید تا آنها را در این قسمت قرار بدهم.

 



غم پنهان 

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن


امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


--------------------------------------------------------------------------------


 

آن دم که با تو  ام


ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من


--------------------------------------------------------------------------------


 

پـشت پـنـجـره

هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛

نـیـاورده ســت ؟

.....

هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم

هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...


--------------------------------------------------------------------------------


 

بغض تازه

در من ترانه های قشنگی نشسته اند


انگار از نشستن  ِ بیهوده  خسته اند


انگا ر سالهای  زیادی ست  بی جهت


امید  خود  به این دل ِ دیوانه  بسته اند


ازشور و مستی  ِ پدران ِ  گذ شته مان


حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


من باز گیج می شوم از موج واژه ها


این بغضهای تازه که در من شکسته اند


من گیج گیج گیج ،  تورا  شعر می پرم


اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند


--------------------------------------------------------------------------------


 

زمـــــزمــه

من همان شبان ِ عاشقم

سینه چاک و ساکت و غریب

بی تکلّف و رها

در خراب ِ دشتهای دور

ساده و صبور

یک سبد ستاره چیده ام برای تو

یک سبد ستاره

کوزه ای پُر آب

دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب

یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

در شبان ِ سرد

چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو

در هجوم درد...

من همان بلال ِ الکنم ،  در تلفظ ِ تو ناتوان

وای از این عتاب! آه....


--------------------------------------------------------------------------------


 

وقتش رسیده ...

وقتش رسیده  حال و هوایم عوض شود

با  سار  ِ پشت پنجره  جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد   چشم های تو

هی  توبه بشکنم  و  خدایم  عوض شود

با بیت های  سر زده  از سمت ِ ناگهان

حس  می کنم  که قافیه هایم عوض شود

جای تمام  گریه ،  غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم    عوض شود

سهراب ِ شعرهای من   از دست می رود

حتی اگر عقیده ی  رستم عوض شود

قدری کلافه ام    و هوس کرده ام  که باز

در بیت های بعد ،  ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته  در این  فکر رنج ِ تلخ

انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد

تن  داده ام  به این که بسوزم در آتشت

حالا  بهشت هم  به  جهنم  نمی رسد

با این ردیف و قافیه  بهتر  نمی شوم !

وقتش رسیده  حال و هوایم  عوض شود


--------------------------------------------------------------------------------


 

آخر جاده

 


 

   چشاتو وا نکن  اینجا ،  هیچ چی دیدن نداره

   صدای  ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره

   توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن

   دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره

   دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه

   از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره

   بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه

    قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره

   خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده

   وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره

   نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم

   چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره


--------------------------------------------------------------------------------


 

آتش

بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

 یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

.

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

.

 اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

 با واژه ای ممنوع  ، با انسانی از آتش

.

 بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

 بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

.

 تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

 بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

.

 کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

 من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

.

 این روزها محکوم  ِ اعدامم به جرم عشق

 در انتظارم بشنوم   ، فرمانی از آتش


--------------------------------------------------------------------------------


 

دوست ...

 

 

آقا گمانم من شما را دوست...

حسی غریب و آشنا را دوست...

نه نه! چه می گویم فقط این که

آیا شما یک لحظه ما را دوست؟

منظور من این که شما با من...

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حرفم این نبود اما

سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا

حتا همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد

آقا گمانم من شما را دوست...


--------------------------------------------------------------------------------


 

پایان ِ من

 

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من


هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من


این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من


آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من


نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من


یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من


دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من


باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من


--------------------------------------------------------------------------------


 

چشم های تو

 وقتی سکوت ِ دهکده  فریاد می شود
تاریخ  ، از انحصار ِ تو آزاد می شود

تاریخ  ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهل  ِ دهکده بیداد می شود؟

خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی  ، دل  ِ من  است که نوزاد می شود

با این غزل  ، به مـُلک  ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته  ، همسفر ِ باد می شود

ای ابروان  ِوحشــی  ِتو لشکر ِ مغول!‏
پس کی دل  ِ خراب ِ من  ، آباد می شود؟

در تو هزار مزرعه  ،  خشخاش ِ  تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود


--------------------------------------------------------------------------------


 

صدای خیس


ورق می خورد شب  ، با پنجه ی تقدیر در باران


ومی رقصید عطر ِ کال ِ  کاج  ِ پیر در باران


نگاه ِ بـِرکه  ، سرشارازتب ِ  رویای وارونه


ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران

..................................................

 

میان  ِ چشم ها مانده ست سرگردان  ، هزاران سال


خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران


دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن


ومن  ، باران ندیده  ، دختری دلگیر  د ر باران


صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید


کسی مثل خودم، مثل خودش درگیر در باران


به جرم  ِ بی گناهی ،  دارهای چشم ها می دوخت


به سرتاپای من ،  یک درد ِ دامنگیر در باران


غمی کم کم خودش را دررگ ِ  دیوانه ام می ریخت


جنون بود وتب ِ  رقاصی  ِ زنجیر در باران


جنون بودآن شب وآئینه ای صد پاره دردستم


ومن حل می شدم با آیه ی تکثیر  در  باران


--------------------------------------------------------------------------------


 

وقت رفتن

 

بار ِ دلــتـنگـیـت ُ  بستی ، دیگه وقت رفتنه


داری میری و فقط خاطره هات سهم منه


دلم از حادثه خونه ،  چشام از خاطره خیس


دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس

                 *


به تو می رسم اگه موج  ِ مسافر بذاره

 اگه دلبستگیــا  لحظــه ی آخـــر بذاره


به تو می رسم به تو  پولک نقره کوب ماه !


به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !


به تو می رسم به چشم  ِ انتظاری که داری


به تو می رسم به آغوش  ِ بهاری که داری


به تو که آینه ها محو تماشات می شدن


شبای تیره  چراغونی  ِ چشمات می شدن


             *

می تونی  دل  بـِکــنـــی تا ته ِ  دنیا برسی


امروزُ رها کنی تا خود  ِ فردا برسی


می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی


می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی


می تونی تو چار دیوار ِ غربت  ِ دنیا بری


می تونی هر جا بمونی ،  می تونی هرجا بری


امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری


تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری


خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه


تا ابد غصه ی غربت  ، تو دلت جا می مونه


--------------------------------------------------------------------------------


 

منتظر


مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم

مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم

 

اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست

بگو که سجده از این قبله گاه بردارم


مگر بهشت نگاه تو عاشقم بکند

که دست از سر ِ نقد  ِ گناه بردارم

 

گناه  ِ هرچه دلم بشکند به گردن توست

گناه  ِ هر قدمی اشتباه بردارم

 

تو قرص ماهی و  من کودکی که می خواهم

به قدر کاسه ای از حوض ِ  ماه بردارم

 

بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است

بیا که دست از این اشک و آه بردارم


--------------------------------------------------------------------------------


نشان تو


از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
 
 رنجیده ام  از آسمان ،  قطع امیدم کرد
دنباله  ی رنگین کمانت را نمی دانست


اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ،  طعم لبانت را نمی دانست
 
قیچی شدم ،  بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ  آسمانت را نمی دانست

لای ورقها  ، نامه ها  ، دفترچه ها   گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
 

 

--------------------------------------------------------------------------------